سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 95 خرداد 16 , ساعت 1:28 عصر

طنز عاقبت همسریابی در اینترنت

شدم با چت اسیر و مبتلایش*شبا پیغام می دادم از برایش

به من می گفت هیجده ساله هستم *تو اسمت را بگو، من هاله هستم

بگفتم اسم من هم هست فرهاد * ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بگفت هاله ز موهای کمندش * کمان ِابرو و قد بلندش

ندیده عاشق زارش شدم من* زفکرش بی خور و بی خواب بودم

ز بس هرشب به او چت می نمودم* به او من کم کم عادت می نمودم

برای دیدنش بی تاب بودم * زدم از خانه بیرون اندکی زود

به خود گفتم که وقت آن رسیده* که بینم چهره ی آن نور دیده

به او گفتم که قصدم دیدن توست * زمان دیدن و بوییدن توست

ز رویارویی ام او طفره می رفت* هراسان بود او از دیدنم سخت

خلاصه راضی اش کردم به اجبار* گرفتم روز بعدش وقت دیدار

رسید از راه، وقت و روز موعود * خلاصه راضی اش کردم به اجبار
 
*



لیست کل یادداشت های این وبلاگ