یکشنبه 95 خرداد 16 , ساعت 1:28 عصر
شدم با چت اسیر و مبتلایش*شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم *تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد * ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش * کمان ِابرو و قد بلندش
ندیده عاشق زارش شدم من* زفکرش بی خور و بی خواب بودم
ز بس هرشب به او چت می نمودم* به او من کم کم عادت می نمودم
برای دیدنش بی تاب بودم * زدم از خانه بیرون اندکی زود
به خود گفتم که وقت آن رسیده* که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست * زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت* هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار* گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود * خلاصه راضی اش کردم به اجبار
*
نوشته شده توسط hosein | نظرات دیگران [ نظر]